می زنم شل و پل می کنم هر کسی رو که گفت: عهههه چه زود تموم شد!

  • ۱۷:۴۶

شمارش معکوس چند روزیه که شروع شده و دیروز آخرین شنبه و امروز آخرین یکشنبه ی دوران طرحیِ من بود و من هستم و خانم نون که هر روز با اشک من رو بدرقه و دل من رو خون می کنه و همخونه ای که می دونم دلم واسش به شدت تنگ میشه و مریض هایی که میگن بمون همینجا و ...

خوشحالم؟ نمیدونم

غمگینم؟ نمیدونم

فقط می دونم یک بخش مهمی از زندگیم تموم شد و باید برم سراغ ادامه اش. به قول دوستی: طرح درسته اجباره، ولی خوبه؛ البته نه در حدی که بخوای باز هم تجربه اش کنی!

اعتماد به نفس و تجربه ای که توی دوران طرحی پیدا کردم رو هیچ جای دیگه و به این سرعت نمی تونستم پیدا کنم. آزمون و خطاهایی که روی مریض هام انجام دادم. اعتمادی که بهم داشتن. سر و کله زدن باهاشون و یاد گرفتن اینکه با هر کس چطور باید رفتار کرد. همه و همه پر بود از تجاربی که کم کم شخصیت مستقل من رو شکل داد و دیدم که چقدرررر شغلم رو دوست دارم و چقدر گور بابای همه دنیا و همه خبرهای بد و همه ناامیدی ها. فقط از خدا یه تن و روان سالم می خوام که بتونم با عشق کار کنم و در کنارش زندگی.

  • ۵۴۱

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (10)

  • ۲۳:۱۶

000- آخرهای تایم کاریِ یکی از روزهای بسیار شلوغِ قبل از ماه رمضان بود. شب قبلش بخاطر حضور پشه توی اتاقم، تا ٦ صبح نخوابیده بودم و بعد برای فقط یک ساعت غش کرده بودم. دوستم هم نشسته بود کنار دست خانوم نون و علی رغم اینکه دندون عقلش رو به تازگی کشیده بودم و طبیعتا باید زبون به دهن می گرفت! همین طورررر حرف می زدن و من؟ به حد مرگ خسته بودم و سرم توی دهن پسر جوونی بود که گفته بود فقط یک دندونم رو پر کنین. این شد که دندون پره مولر اول ( شماره ٤ از خط وسط) رو تراش دادم ولی نوار ماتریکس رو دور دندون پره مولر دوم (شماره ٥) بستم: خانم نون یک واحد آمالگام لطفا. از دوستم دل کند و رفت و اومد و آمالگام کریر رو داد به دستم. حواسم رو به دندون دادم: وای این چرا هنوز پوسیدگی داره؟! با خستگی نوار رو باز کردم. پوسیدگی رو برداشتم، با تعجب فکر می کردم من که این شیار رو همین الان باز کردم! سریع تراش دادم و نوار رو دوباره بستم و پر کردم دندون رو و اومدم با خوشحالی یونیت رو به موقعیت نشسته دربیارم و مریض رو مرخص کنم که دندون شماره چهارِ تراش خورده و پر نشده، خورد توی ملاجم!! 

هیچی دیگه. زیر خنده ی دوستم و خانوم نون و مریض اون رو هم پر کردم و چون اشتباه از من بود، به پسر گفتم برای یک دندون فقط قبض بگیره. پسر هم ذوق مرگ و راضی رفت! خدا رحم کرد که اشتباهم در همین حد بود و دندون اشتباهی نکشیده بودم! :-/


001- این همه وقت اینجا کار کردم، هیچ وقت حال مریض هام اونقدری زیر دستم بد نشد که سِرُم لازم بشن. دندون خانمی که بعدا اعتراف کرد منس بوده و حال خوشی نداشته رو کشیدم و فشارش افتاد و گوشه اتاق نشسته بود و آب قند می خورد و فایده ای نداشت که مرد قلچماق با دست های پر از تتو بعد از زدن بی حسی بهش، به زن نگاه کرد و اون هم حالش بد شد و خودش رو از یونیت پایین انداخت و کف زمین نشست. اینطور شد که زنگ زدیم از اورژانس مرکز پرستار مرد، مرد تتلویی رو برداشت برد و پرستار زن، زن بی حال شده رو. من و خانم نون هم مونده بودیم بخندیم یا گریه کنیم؟! :-/

 

010- روز به شدت شلوغی بود؛ تازه یکم سرمون خلوت شده بود که اذان رو گفتن. رو کردم به خانوم نون: عههه وضو ندارم که تا مریض بیاد برم نماز.

اخم هاش رو به شوخی کشید تو هم: بشین خانوم دکتر. کم صبح تا حالا خم و راست شدی، نمازم میخوای بخونی؟ بعد به قیافه متعجب من نگاه کرد و گفت: استففرالله من شیطونم!


011- دندون پسربچه رو ترمیم کردم. بلند شد و رفت اتاق وسایل. بلند داد زد: عه اینجا ترشی هم دارن ماماااان

گویا شیشه دندون های کشیده شده ی من رو پیدا کرده بود!


100- عکس دندون مرد رو دیدم و گفتم فلان دندون هاتون ترمیم نیاز دارن. نوبت بدم بهتون؟ - بله حتما

دستیارم نبود. دفتر نوبت دهی رو باز کردم: اممم... ٢٤ ام نوبت خالی دارم فقط ماه رمضونه ها؟ مشکلی ندارین؟ 

مرد سری بالا انداخت: نه! این همه سال روزه نگرفتم، امسالم روش!

سری تکون دادم: باشه.


101- دندون عقل پایین زن رو کشیده بودم و دندون جلوییش هم ترمیم شده بود. بعد از زن نوبت شوهرش بود که خوابید روی یونیت. بی حسی رو زدم و منتظر موندم که اثر کنه. ولی زهی خیال باطل. بی حسی دوم هم بی اثر بود. بی حسی سوم رو داشتم آماده می کردم که زن که گوشه ی اتاق نشسته بود به زبان اومد: من هنوز فکم بی حسه، درد ندارم، طوری نیست واسه شوهرم بدون بی حسی تراش بدین

خندیدم و گفتم: آ آ آ ! همون قضیه ی یه روح در دو بدن و ایناست، آره؟


110- این خاطره هم داغ داغ مال چند ساعت پیشه: گوشیم زنگ خورد. شماره ناشناس بود. جواب دادم. مردی گفت: سلام خانم دکتر هوپیان؟ 

-بله خودم هستم، بفرمایین؟ 

مرد مِن من کرد: راستش می خواستم واسه یه دندون هام بیام خدمتتون. قبلا دانشکده واسم دندون درست کردین. الان کجا کار می کنین؟

گاردم بسته شد: می تونم بپرسم شماره من رو از کجا آوردین؟

با بی قیدی خندید: خودتون بهم دادین

با تعجب آمیخته به خشم: من هیچ وقت شماره ام رو به بیمارهام نمیدم آقا!

-خودتون بهم دادین شمارتون رو و بهم زنگ زدین!

عصبانی شده بودم، چون فهمیده بودم که این پسرِ پررو کیه. هنوز داشت حرف می زد: رفتم یه جا دندون بکشم، فکم رو شکستن. فقط کار شما رو قبول دارم. میخوام بیام پیشتون.

میخواستم بگم: آره جون خودت! واسه کار دندونپزشکی میخوای بیای پیشم؟ کی بود رفته بود پیش پسر همکلاسیم که فلانی رو میخوام، باهاش حرف بزن و اون هم اومده بود میگفت چیکارش کنم هر کاری میکنم پیچونده نمیشه؟ هی هر روز می پرسه حرف زدی باهاش؟

پسر دوباره اصرار کرد: نگفتین کجا هستین الان که بیام خدمتتون؟

خدایا بعد از سه سال دست بردار نیست. نفس عمیقی کشیدم: من دیگه توی این شهر کار نمی کنم. ( نگفتم به زودی برمیگردم!) 

با ناراحتی گفت: باشه

گوشی رو قطع کردم و شماره رو بلاک. باید همون یک سال پیش که نصفه شب توی واتس اپ پیام داد: سلام خانم دکتر خوبین؟ از همه جا بلاکش می کردم. قیافه ی مادرجان شکوه که صدای پسر رو کاملا شنیده بود، دیدنی بود: چرا زدی تو ذوقش؟

-مااااامااان!


111- دقت کردین سه روزه پشت سر هم دارم پست می ذارم؟! اگه گفتین ما بلاگرا معمولا چه زمانی خیلی فعال می شیم؟!

  • ۶۷۴

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٩)

  • ۱۲:۰۸

یکـ- ایام عید بود و زمان سرریز تهرانی های اصیل به شهر و دیارِ اصلیشون! کلی بیمار مهمان داشتم. دقیقه ی نود که تایم کاریم رو به اتمام بود زنی که به تیپش می خورد اهل این حوالی نباشه، با خواهرش وارد مطب شد. از اون اصرار که دندون هام رو بکش، دردش بیچاره ام کرده، قبل از عید تو تهران واسم نکشیدن؛ از من انکار که عکس می خوام. ازاون خواهش که مسافرم، نمی رسم برم و از من پافشاری روی حرف قبلم. داشت حرف می زد که چشم های درشتش از اشک پر شد: به خدا خیلی درد دارم. من هم رقیق القلب... دلم سوخت! رضایت نامه رو دادم دستش که امضا کنه و گفتم بخواب. خوابید و انگار خیالش از پذیرشش راحت شده باشه گفت: راستی دکتر! من خیییییییلی می ترسم از دندونپزشکیا، فشارم میوفته، حالم بد میشه! به خانم نون از اون نگاه هایی که بقیه فکر می کنن چیزی توش نیست ولی خودم و خودش معنیش رو خوب درک می کنیم، انداختم. به هر ضرب و زوری بود استرسش رو کنترل کردم و سریع دو تا دندون پوسیده اش رو کشیدم. باورش نمی شد. داشتم گاز رو بین دو فکش جا می دادم که دو تا شستش رو به نشونه ی لایک آورد بالا!


One- پیرزن چشم رنگی به زور نوه ی ١٠-١١ ساله اش اومده بود. آسم داشت و بدتر از اون به شدت ترسو بود. با قول اینکه ژل بی حسی بزنم بهش و بعد آمپول رو، خوابید. من هم در حالی که خنده ام گرفته بود، ژل زدم واسش و با کلی نازش رو کشیدن، دندون های دردناکش رو خارج کردم. پیرزن هم پیرزن های قدیم! 


Een- پسر جوان وارد شد و به در و دیوار و بعد به من نگاهی کرد و گفت: خانوم دکتر، دو تا عقل دارم ببین زورت میرسه بکشیش؟ نگاه کردم و گفتم جراحی نیاز داره وسایلش رو نداریم. بلند شد، سرش رو مثل غاز چرخوند و دنبال خانوم نون گشت؛ وقتی متوجه شد توی اتاق وسایله و اینجا نیست، آروم، با خنده با حرکت دست که هیسسسس دستیارت نفهمه گفت: من سیگار می کشم، چیکار کنم دندون هام خراب نشه؟ 

می دونین؟ ما دخترا حسی قوی داریم که می فهمیم خیلی چیزا رو. مثل این پسر که من حس کردم هر دو تا سوالش الکیه و بیشتر از اینکه حواسش به جواب هام باشه به خودمه! واسه همین قاطی کردم و یادم رفت توی جوابم نباید اسمی از سیگار بیارم: خب ببینین شما که انقدر حساسین واسه چی سیگار می کشین؟ پسر به جلز و ولز افتاد و گفت: من برم تا بیشتر این آبروم رو نبردین!


واحد- خانوم نون با خنده: اون آقای خ بود که دفترچه اش رو تمدید کرد و اومد پولش رو بگیره بره با بیمه حساب کنه ها.

-خب؟

-دیروز کلی اصرار که نذارین خانوم دکتر بره، حیفه! من خودم پول جمع میکنم واسش اینجا مطب می زنم. اصلا ما یه فامیل پولدار داریم میخواین معرفی کنیم که زنش بشه و موندگار بشه اینجا؟

-چی گفتین شما بهش؟

-همون طور که یادم دادین گفتم دکتر نامزد داره. ولی باورش نشد گفت پس چرا ازدواج نکرده تا حالا؟ منم گفتم فکر کردی بابای خانوم دکتر میذاره بی شوهر پاشه بیاد شهر غریب که دیگه ول کرد!

خنده ام گرفت از حرف های خانوم نون. مرد نمی دونه دارم رو مخ بابام کار میکنم برم واسه کار اون ور آب، اونم بی شوهر!


մեկը- راستش از بس دندون کشیدم، معروف شدم اینجا بین دکترای دیگه!! گویا خوششون اومده که با ظرافت دندونشون رو خارج می کنم. فکر نکنم بعدا توی کلینیک و مطب انقدر بکشم، چون هر چقدر هم پوزیشن رو رعایت بکنی، فرسودگی جسمی بالایی داره.

القصه ایام عید مرد درشت هیکل اومد و خواست که دندون هاش رو بکشه. ٤-٥ تایی توی فک پایین سمت راست داشت و دو سه تایی سمت چپ.

-خانوم دکتر همش رو تو یه روز واسم بکش. من تحملم زیاده! 

البته که من قبول نکردم از دو طرف با هم واسش بکشم و گفتم: واسه من کاری نداره، شما اذیت میشین.

سمت راست رو با هم کشیدم و بخیه کردم و توصیه کردم یک هفته دیگه بیا تا هم بخیه ها رو بکشم هم بقیه دندون هات رو. گذشت و گذشت تا بالاخره بعد از بیست روز مرد سر وکله اش پیدا شد با بخیه هایی که توی لثه اش فرو رفته بود و به سختی خارج شد! 

-برای چی انقدر دیررر؟

-راسشو بخواین درد داشتم. کل عید درد داشتم.

اینطور وقت ها جمله معروفی دارم که دیدم خانوم نون هم به بعضی بیمارها میگه: مثل اینکه دندون هاتون رو کشیدم ها، یکیش هم که نیمچه جراحی بود.  نازشون که نکردم کشیدمشون! 

مرد سری تکون داد و شوخی وار گفت: هیچ وقت نشده بود زنی از پسِ من بربیاد و اشک من رو دربیاره، ولی خانوم دکتر شما تونستین!

من و خانوم نون غش کردیم از خنده!


Unu- دندون مولر اولِ (شماره ٦ از خط وسط) مرد که موقع بی حسی آروم اعتراف کرد تریاک می کشه از سمت داخل کام خیلی بدجور پوسیده شده بود و داشتم حسابی باهاش کلنجار می رفتم که چطور پرش کنم؟ از کجا گیرش رو تامین کنم و خلاصه خیلی جدی حواسم تو دهان مریض بود که خانوم نون آروم اومد بالای سرم و برگه ای کوچیک رو نشونم داد:

( خانواده خواستگار بیرون نشسته، بهشون گفتم خانوم دکتر نامزد داره ولی قبول نمی کنن میگن خودمون باید باهاش حرف بزنیم)

سرم رو بلند کردم و با اخم به خانوم نون نگاه کردم: محل نذار! مگه نمیگی بیرون خیلی شلوغه؟ خسته شدن میرن خودشون.

کار مرد نسبتا طول کشید. مریض نوبتی بعدی روی یونیت خوابید. سیل افرادی که میخواستن معاینه بشن و منتظر مونده بودن به داخل اتاق ریخت! تاکید کردم تک تک بیاین. بعدا فهمیدم بین مراجعه کننده های اون روز خانواده ی خواستگار هم اومدن و واسه یکی از دختراشون عکس نوشتم. ولی بنده خداها یا از من ترسیدن یا از شلوغی مطب و یا از من خوششون نیومد که بدون هیچ حرفی رفتن! جالب اینجا بود که سامانه رو چک کردم و دیدم قبل از من پیش دو تا دیگه از دندونپزشک های اینجا رفتن و رصدهای لازمه رو اونجا هم انجام دادن!


Un- برای همخونه عکس نوشتم و با هم رفتیم رادیولوژی تا عکسش رو بگیره. این روزهای آخر اکثرا برای مریض های قدیمیم و دوست هام و پرسنل مرکز که میدونن به زودی رفتنیم کار میکنم و نوبت هام خیلی فشرده شده. مسئول رادیولوژی دفترچه ی دوستم که پزشکه رو دید و گفت: کجا کار می کنین؟ واسه ما عکس زیاد نمی نویسین نه؟ دوستم گفت: نه زیاد دو سه تا گرافی توراکس نوشتم فقط. این شد که من به زبان اومدم و با خنده اعتراف کردم فلانیم! با تعجب نگاهم کرد و گفت: پس شمایین انقدر عکس هاتون میاد اینجا؟ بیچاره شدیم انقدر عکس opg گرفتیم! با لحن شوخی ولی جدی گفتم: نیاز بوده که عکس نوشتم، واسه شما که بد نشده کارانه تون زیاد میشه!

هول شد: بله بله درست می گین، میشه بیاین چک کنین درست عکس رو می گیریم و از کیفیتش راضی هستین یا نه؟

جذبه رو حال کنین!


ένας- دوقلوی غیرهمسان دختر-پسر ٤-٥ ساله برای معاینه اومدن. خیلی خیلیییییی شیطون بودن. جفتشون نیاز به عصب کشی و ترمیم داشتن. در برابر اصرار مادرشون که در یک روز بهشون نوبت بدین مقاومت کردم و گفتم: اصلا! جدا باید بیان که اگه یکیشون ترسید روی اون یکی اثر نذاره. 

اول قلِ دختر اومد. کنجکاو بود و باهوش. خیلی اذیت کرد ولی در نهایت همکار شد و با لب خندون رفت. هفته ی بعد نوبت قلِ پسر بود. با ذوق و شوق اومد و گفت: خواهرم گفتهههه ژل توت فرنگی  می زنین! آقای تشنه میذارین تو دندونم که تولدهههه کرم هاست توششش! 

تذکر دادم: عروسیِ کرم ها نه تولد! ( همچین آدمی هستم که روی جزئیات داستان هام هم حساسم!)

-فرق ندارهههه این ور دهنم عروسیه اونور تولده! تازه گفته تفنگ آب پاش دارین! 

با لبخند نگاهش کردم و در عین ناباوری که قبلا فکر میکردم بچه غیر همکاری باشه، دو تا از دندون هاش رو در یک جلسه درست کردم و بچه آخ نگفت، کلی تشکر کرد ازم و رفت که دندون جدیدش رو به خواهرش نشون بده!


+ من پست هام رو کم کم و تماما توی نوت گوشیم تایپ می کنم و بعد اینجا کپی. اگه می دونستین تازگیا بعد از کپی کردن طویله نویسی هام، چقدر باید وقت بذارم که فرمتش رو توی صفحه وبلاگم درست کنم؛ غر نمی زدین که انقدر طولانی ننویس! خب؟ :-))

  • ۴۵۸

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٨)

  • ۱۶:۲۴

هانا- بهتون قبلا گفته بودم که چقدررررر پیش بچه ها محبوبم و دوستم دارن. طوری که مثلا میرم عید دیدنی بعد دقت می کنم بچه ی فامیل کل وقتی که خونه مامان بزرگش هستیم، ساکت نشسته و با اخم نگاهم می کنه؛ کاشف به عمل میاد که ترسوندش که اگه پاشی اذیت کنی میگیم فلانی دندون لقت رو بکشه! یا مثلا تو اتوبوسی که میره به شهرم سوار میشم، بعد تمام طول راه بچه ی صندلی کناری بهم خیره میشه و دم رفتن بالاخره یادم میاد که قبلا اومده پیشم و اصلا نخوابیده زیر دستم!

توی یکی از عید دیدنی ها که فامیل داشتن تمام سوال های دندونپزشکیشون رو به صورت رگباری ازم می پرسیدن و فرصت نفس کشیدن بهم نمیدادن، از اصطلاح بچه ی غیرهمکار استفاده کردم و کلی مایه ی تفریح خلق شد، خب وقتی میگم بچه غیرهمکاره واقعا غیر همکاره! مثل اون دختربچه ی سرتق و لجباز که به هیچ وجه اجازه نداد جلسه ی دوم واسش کار کنم و با دندون پانسمان شدش رفت که رفت. از بس جیغ زد بچه ی بعدی که فوق العاده همکار بود و جلسه سوم یا چهارمی بود که میومد پیشم، به شدت ترسید و نخوابید که نخوابید. آخر سر پدرش از سرِ کارش اومد تا بچه یکم حساب ببره و بخوابه و یادش بیاد من ترسناک نیستم و قرار نیست بخورمش! 


تول- این حاج خانم دیابتیکی بود که پارسال واسم کشک و قارا آورد تا راضی شم با وجود قند بالاش واسش دندون بکشم و زیر بار نرفتم؛ پسرش بعد از یک سال اومد پیشم تا معاینه اش کنم. چهره ی دلسوز پسر در خاطرم مونده بود، داشتم واسش عکس می نوشتم که پرسیدم: راستی مادرتون چطورن؟ نیومدین بقیه دندونهاشو بک... که نگاهم افتاد به پیرهن سیاه پسر و حرف در دهانم ماسید وقتی گفت مامانم دو هفته است که فوت شده و چشم هاش پر از اشک شد. 


ست- خدایی یه کیس هایی میان پیشم بعضی وقت ها که وقتی میرن از شدت تعجب، خنده ام می گیره! مثل اون زن جینگول مستانی که قبل از عید اومد و اصرار می کرد به لب هاش بی حسی بزنم تا بره احتمالا یا تتو کنه یا ژل بزنه! من که زیر بار نرفتم چون بی حسی واسه مریض های خودم هم به زور هست؛ ولی نمی دونم رو چه حسابی ازم چنین چیزی رو خواست. 


نت- من: بچه جان مسواک می دونی چیه؟ 

بچه: بله

من: پس چرا مسواک نمی زنی؟

بچه: می زنم به خدا! شب جمعه به شب جمعه می زنم!

راسشو بخواین ترکیدم از خنده!


داسوت- هفته آخر اسفند بود و پزشک و ماما در مرخصی بودن. مثل اینکه مرکز رو به امید من گذاشته و رفته بودن چون خانومی مضطرب اومد پیشم و با اصرار در مورد قرص های جلوگیری اطلاعات می خواست و دو سه باری بهش گفتم من دندونپزشکم تا رضایت داد بره! بابا من تنظیم خانواده ام رو با پونزده پاس کردم، چه انتظاراتی دارن مردم! به قول  یکی از دوستان پزشک مجردم: یعنی چی که بشینم به سوالات ج.نسی مردم گوش بدم و راهنمایی کنم وقتی خودم هیچ تجربه ای ندارم؟! 


یاسوت- زن لحظه ای زبان به دهان نمی گرفت تا من هم حرف بزنم و پشت سر هم می گفت: لثه هام درد می کنه. مسواک می زنم. بهداشتم خوبه. خون میاد دو هفته است لج کردم مسواک نمی زنم. هر چی دعا بود توی مفاتیح برای درد دندون و لثه خوندم ولی فایده نداشت. 

بالاخره به زور تونستم ساکت و قانعش کنم که به توصیه هام برای تنها دو هفته عمل کنه، اگه افاقه نکرد، به همون دعا اکتفا کنه!


ایل کوپ- به اتاقمون زنگ زدن. صدای خانوم نون رو می شنیدم که می گفت: چی چی درد؟ بعد دهانه ی گوشی رو گرفت و گفت: خانوم دکتر شما زهرِ درد می نویسین؟ با تعجب گفتم: جانم؟ زهر درد چیه؟ به طرف گفت: خانم دکتر میگه واسه چیه؟ واسه خودت میخوای؟ چی؟ دام؟ به دام میدین؟ الان واسه خودت میخوای؟ 

من دیگه حرفی واسه گفتن ندارم...


یودول- مرد سنگین وزن بود و کلافه از درد دندون. به اصرار می خواست دندونش رو بکشه و من هم زیر بار نمی رفتم که باید عکسش رو ببینم. با ناراحتی گفت: یک ساعت مرخصی به زور گرفتم اومدم، به خدا نمیتونم برم. اصن تعهد میدم هر چی شد پای خودم! 

- آقای محترم چطور امروز نمیتونین؟ عصر برین عکسو بگیرین فردا صبح بیاین. - نمیتونم خانم دکتر. شیفتم، اصلا نمیتونم. -شیفت کجا؟

 -آتش نشانی! 

حس هم دردی در من زنده شد: عه شما هم مثل ما عیدا کشیک دارین؟ - خانم دکتر ما همیشه کشیک داریم. 

قانع شدم. رضایت نامه امضا کرد. خوابید. واسش کشیدم.


آهوپ- پسر جوانِ بی اعصاب با برادر و پدرش اومد که درد دندون کلافه ام کرده. به دندونش نگاهش کردم، علاوه بر دندون مذکور دو تای دیگه هم عصب کشی می خواست و بقیه ی دندون ها هم پر از پوسیدگی بود.

-چند سالته؟

با بی قیدی گفت: بیست و خورده ای! 

تیپش بدک نبود ولی دندون هاش... 

- خیلی دندون هات مشکل دارن. چرا انقدر وضع بهداشتت ضعیفه؟!

پدرش به حرف اومد: واسه اینکه اصلا مسواک نمی زنه.

به پسر با سرزنش نگاه کردم: آره؟

سرش رو تکون داد: آره وقت نمی کنم مسواک بزنم!

نتونستم جلوی زبونم رو بگیرم دیگه: اون وقت توی تایمی که مسواک نمیزنی و سیو می کنی؛ چکار میکنی؟ تست اضافه می زنی؟! پووووف...

پسر و پدر و برادر و خانوم نون به خنده افتادن. والا انگار چقدر وقتشون رو می گیره!


یول- پسرِ خوشتیپ! متولد ٨٠ بود ولی بعدا خانوم نون هم تایید کرد که اصلا بهش نمیاد ١٧ ساله باشه و خیلی بیشتر بهش می خوره. بی حسی زدم، می خندید. تراش می دادم، می خندید. نوار می بستم و پر می کردم، باز هم می خندید! هر بار ازش می پرسیدم: واسه چی می خندی؟ می گفت: لپم بی حسه! زبونم بی حسه، فلانه، بهمانه! بالاخره کارش تموم شد و قبض رو آورد: داییم مثل شما با لطافت برخورد نمی کنه باهام! 

چشامو گرد کردم: جاانم؟! داییت؟ 

- بعله! دندونپزشکه، دکتر فلانیه، میشناسینش؟ ازش می گُرخم در کل! 

- آهان!

به خوبی داییش رو می شناختم؛ هنرمندی های دایی جانش که قبلا دندونساز بوده رو فراوان دیدم در دهان مردم!


+ خدا جونم، به همه داده ها و نداده هات شکر. خواهش می کنم خودت هوامون رو داشته باش. به این مسئولین امیدی نیست. خب؟


  • ۵۲۲

بسکه زندگی نکردیم، وحشت از مُردن نداریم/ ساعتو جلو کشیدن، وقت غم خوردن نداریم...

  • ۱۸:۵۵

یه وقتی به خودت میای می بینی که معتاد کار کردن شدی. جسمت کم کم صداش درمیاد ولی چاره ای نداره، عادت می کنه و اون هم عَمَلی میشه. ماه های آخر طرحمه و بالاخره یک روز آف اون وسطا تونستم پیدا کنم و عجیبه بعد از یکی دو ماه از اون روز آف خسته شدم و به نظرم همون جمعه واسه تعطیلی هفته کافیه؛ طوری که امروز اون روز رو در شهر خودم پُر کردم و با وجود استرس تجربه های جدید و شَک در مورد راه اومدن جسمم باهام، ته دلم دارن قند می سابن و ذهنم با اعتماد به نفس می گه: تو از پسش برمیای هوپ!



سرگرمی

++ عنوان دیوار از داریوش- فرامز اصلانی

  • ۶۰۸

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٧)

  • ۲۳:۴۸

ا- گفته بودم سر و کله زدن با یک عده از پیرمرد پیرزن ها چقدررر سخته؟ اونهایی که بزرگ خانواده ان و همیشه حرف حرف خودشون بوده حتی اگه اشتباه بوده! من تا حالا با کلی ازین افراد محترم برخورد داشتم. مرد مو سفید و بسیار درشت هیکل بود. نشست و دندون نیش بالاش کمی لقش رو نشون داد: اینو واسم بکش! - دهنتون رو باز کنین حاج آقا بقیه دندون هاتون رو ببینم. یک دفعه صداش رو بالا برد: نهههه فقط و فقط همینو بکش. نگاه کن بهش. اشتباه نکشی مثل یه دکتره که قبلا بهش فلان دندون رو نشون دادم بهمان دندون رو کشید. 

اگه فکر کردین من مظلوم شدم و اجازه دادم فکر کنه حرف حرف خودشه اشتباه میکنین، صدام رو کاملا جدی کردم و گفتم: اینجا من میگم کدوم دندون کشیدنیه، کدوم دندون قابل نگه داریه. برای شما توضیح میدم و شما تصمیم می گیرین کدوم دندون ها رو بکشین. باز کنین گفتم! 

مرد با اخم دهانش رو باز کرد: غیر از دندون نیشتون، این دندونتون هم لق و غیرقابل نگه داریه. 

پیرمرد لجباز اخمش رو بیشتر کرد: نه همینو بکن فقط.

نفسم رو بیرون دادم: باشه!


ب- مرد از اول صبح منتظر من نشسته بود پشت در اتاقم. به محض وارد شدن پشت سرم اومد داخل. برگشتم و گفتم: اجازه بدین روپوش بپوشم بعد بیاین داخل. 

از شانس خوبش یکی از بیمارهای نوبتی خبر داد که نمیتونه بیاد و دندون مرد رو که از شکستنش بعد از تخمه خوردن شب گذشته اش به شدت استرس داشت، ترمیم کردم. خانوم نون بعد از پایان کار قیمت رو روی یه تکه کاغذ نوشت و دستش داد: از صندوق قبض بگیرین. مرد رفت و دقایقی بعد قبض به دست اومد. کمی من و من کرد و گفت: کارتون اشتباهه که بعد از پایان کار پول می گیرین.

-چرا؟

-اممم چون راحت می تونن فرار کنن و پولتون رو ندن!

خندم گرفت: والا تا حالا پیش نیومده کسی قبضش رو نیاره! مردم اینجا رو می شناسم.

سری تکون داد و رفت.


ج- دهان زن رو معاینه کرد و طرح درمانش رو توضیح داد. زن با خجالت و کمی حرص گفت: راستشو بخواین خانم دکتر من خیلی دوست دارم مسواک بزنم، ولی شوهرم اجازه نمیده.

چشم هاش گرد شد: شوهرت اجازه نمیده مسواک بزنی؟ یعنی چی؟

-به خدا راست می گم. میگه می خوام ببوسمت از بوی خمیر دندون بدم میاد! 

این بار ابروهاش به کف کله اش چسبید: جل الخالق! مورد داشتم اومده گفته دهانم بو میده طرفم اذیته، ولی این مدلیشو ندیده بودم. 

-راهکاری ندارین چیکار بکنم خانم دکتر؟ اصلا از بوی صابون و شامپو هم بدش میاد. 

-اممم چی بگم والا؟ میخوای یه هفته اصلا مسواک نزن سیر و پیاز حسابی هم بخور، دهنت بوی سگ مرده بگیره خودش شاکی بشه؟ 

-فایده نداره خودش سیگاری و قلیونیه، تازه خوشش هم میاد!

-راستش رو بخوای راهی به ذهنم نمیرسه! :-/


د- مورد بوده که مردای گنده هم خودشون رو لوس کردن واسم! واسه بچه اش عصب کشی می کردم که ازم خواست دهان خودش رو هم معاینه کنم. دهانش نمونه ی بارز یه فرد سیگاری بود. لثه های داغون. دندون های خراب و غیرقابل نگه داری و بیماری با کله پر از باد که میخواست همه رو توی یک جلسه بکشه!

-واسه من اصلا فرقی نداره. سریع همه رو می کشم. خودتون اذیت می شین.

-نه من تحملم زیاده.

نگاهی به هیکل فوق لاغرش انداختم و توی دلم گفتم: مردهایی با هیکل دو سه برابر تو تحمل نکردن تو که جای خود داری.

نشون به اون نشون که اومد و از دندون اول تا پنجمی که واسش کشیدم یک ریز ناله کرد. خودش رو نیشگون گرفت و بی تابی کرد. آخر کلافه شدم: درد دارین مگه؟ -نه! -واسه امروز کافیه دیگه. امروز سیگار نکشین. هر وقت خواستین واسه بقیه اش بیاین.

هیچی دیگه یک ماه گذشت و نیومد دور و بر اتاق دندونپزشکی. دو سه بار توی اورژانس من رو دید و صداش رو نالان کرد و خودش رو لوس کرد و گفت: اذیت شدم خانم دکترررر. لثه هام درد داره چیکار کنم؟ دفعه بعد به زور زنش اومد و فقط اجازه داد دو تا دندون بکشم! 

خب من واقعا تعجب می کنم که تعجب می کنن دندون می کشن و درد دارن، خب دندون کشیدی! زخمه، والا طبیعیه درد داشته باشی!


هـ- اکثرا به مادر یا پدر بچه ها رو اجازه میدم توی اتاقم بشینن به شرط اینکه ساکت باشن و بالای سرم نایستن. همه شون قول میدن که حرف نزنن و خللی توی کار من ایجاد نکنن، ولی این روال معمول کار منه:

-خاله باز کن دهنت رو باز کن.

مادر/پدر: بااااز کن بااااااز

-آفرین خاله از بینی نفس بکش.

مادر/پدر: از بینییییی نفسسس بکش. از بینییییی

-زبونت رو بده بالا. نه نه بالا.

مادر/پدر: بده بالاااا زبونت رو. بده بالا میگممممم. بده بالاااا

-حالا دهنت رو ببند خاله جون. آفرین.

مادر/پدر: د ببند میگم ببننننند! خوبه خاله واست جایزه می گیره.

من: :-|


و- پرستار باردار مرکز من رو دید و بعد از خوش و بش گفت: می دونی چند روز پیش چی شد خانم دکتر؟

-نه چی شد؟

-رفته بودم پمپ بنزین. شاگرد پمپ بنزین بهم گفت دندونپزشکتون مجرده دیگه؟ واسم جورش کن!

اون نقطه ی معروف بود که همش بهش پوکرفیس وار خیره می شدم، همون نقطه رو پیدا کردم و بهش خیره شدم. چی بگم؟


ز- منتظرن فقط کار بیمار قبلی تموم بشه تا بریزن داخل اتاق و بگن: فقط یه نگاه بکنین به دندونام/ناش/مون! من رو هم که می دونین، زیر بار نمی رم تا به نوبت نیان داخل. زن جوان دست بچش رو با حرص کشید و ایش گویان این جمله رو گفت و از در خارج شد: فکر کرده میخواد کاخ سعدآباد بسازه، یه نیگاهه دیگه!


ح- زن رو معاینه کردم: سیگار می کشین؟

-نه اصلا

-ولی بوی سیگار می دین. 

-تقصیر شوهرمه، اون سیگار می کشه.

-آها!

همه چیز مثل اینکه زیر سر آقایونه!


ط- به دخترک ١٥-١٦ نگاه کردم: خیلی خیلی بهداشت دهانت ضعیفه. مسواک می زنی اصلا؟

-بله می زنم.

مادرش: نه خانم دکتر، از همه نظر دختر خوبیه. تو مسابقات نهج البلاغه هم رتبه آورده. ولی به دندوناش نمی رسه.

-ببینم توی همون نهج البلاغه امام علی نگفته مسواک بزنین؟!

دخترک خجالت کشید و قول داد مسواک بزنه دیگه!

(راستش اصلا حدیثی از نهج البلاغه سراغ ندارم در این باره، ولی واسه قانع کردن دختر لازم بود!!)


ی- گوش پاک کن رو آغشته به ژل بی حسی کردم و نزدیک دهان پسربچه بردم. 

-این چیه؟

-ژل بی حسیه. باهاش دندونت رو بی حس میکنم. 

-چه طعمیه؟

-توت فرنگی

-اوووق! طعم دیگه ای ندارین؟

می خندم: والا تو سوپریمون همین طعمو داریم فقط!


+ امشب به طرز عجیب غریبی بی حوصله ام...

  • ۵۷۰

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٦)

  • ۱۴:۰۴

ایچ- زن خیلی خوشرو و لاغر بود! بچه اش رو برای تکمیل پرونده به من ارجاع داده بودن. معاینه کردم و گفتم عکس میخواد.

 - عه دفترچه اش تو ماشینه. دوید و رفت آورد. عکس رو نوشتم. 

-خودم هم میخوام باردار شم، معاینه میکنین؟

-خودت هم عکس می خوای.

-عه دفترچه ام تو ماشینه.

دوید رفت آورد. دقایقی بعد شوهرش که از خودش لاغرتر بود هم نشست برای معاینه. دندون کشیدنی داشت. 

- شما هم عکس میخواین، نگین که دفترچه تون تو ماشینه؟! 

- بله تو ماشینه، میرم الان میارم. 

من: :-/


نی- پسر ده ساله بود. با مادرش نشست برای معاینه. هنوز نگفته بودم دهانت رو باز کن که سریع گفت: خودم میدونم دندونام شیفور سیلانت میخواد! چشام گرد شد: شیفور سیلانت؟ منظورت فیشور سیلانته؟ - همون! - خب پسرِ خوب بگو شیارپوش، چه اصراریه خارجکیش رو بگی؟! 

بعد قسمت جالب ماجرا اونجایی بود که دهانش رو باز کرد و دیدم همه ی دندون هاش پوسیده است و نیاز به ترمیم داره نه شیفورسیلانت!


سان- از خجالت آورترین موقعیت ها واسه ام وقتیه که زن های جوان با شکم گرد و قلمبه میان واسه معاینه و ازشون سوال می کنم: باردار هستین ماما ارجاعتون داده؟ و اون ها شاکی طور میگن: نخیر خانم دکتر! و من با خجالت میگم: باز کنین دهانتون رو. 


شی- بحث تعریف کردن از خود نیست واقعا. چون من نباشم مسلما یه دندونپزشک دیگه رو میفرستن جای من و اون هم همین خدماتی رو ارائه میده که من انجام میدم؛ ولی حس خیلی خیلی خوبی داره که تنها دندونپزشک یک شهر خیلی کوچیک و روستاهای اطرافش باشی و بارها و بارها از مردم بشنوی: خداحفظت کنه. نبودی اینجا ما چیکار می کردیم؟ خدا واسه مردم این شهر نگهت داره. 

مورد داشتیم بعد از قربون صدقه رفتن یک پلاستیک داده دست خانوم نون که: نون قندی بخوره خانم دکتر جون بگیره. یا فراوان هستن افرادی که میگم فعلا کارهای دندونپزشکیتون تموم شده ٦ ماه یک بار بیاین واسه چکاپ و وقتی میفهمن من ٦ ماه دیگه نیستم ناراحت میشن و حتی بغض می کنن. یک سری هم هستن که می خواستن برن و بعدا واسه ترمیم های غیراورژانسیشون بیان از ترسشون پشت سر هم نوبت میگیرن که: تا شما نرفتی همه کارهامون رو بیایم پیش شما. نمیشه نری؟!


کو- عاشق رابطه ی بین خودم و مریض های ثابتم هستم. انقدر رفیق میشیم با همدیگه که نگو. مرد افغان و خانمش از باشعورترین مراجعه کننده هایی بودن که تا حالا داشتم. بنده خدا رو کم کم بی دندونش کردم. بعد هم مرتب هی میومد چک کنه لثه هاش رو که بره واسه قالب گیری دندون مصنوعی یا نه و حتی بعد از درست شدن دنچرش هم اومد توصیه های بهداشتی گرفت ازم. 


رکو- می دونم خیلی عاطفی طور شد پست امروز ولی وقتی امیرعلی ٥ ساله بعد از یک سال و اندی با ذوق و شوق اومد پیشم و مادرش گفت که بیچارمون کرده که دندونم خرابه باید بریم پیش خانوم دکتر و پسرک با خجالت نگاهم کرد و خندید؛ دلم میخواست بوسه بارونش کنم. نتیجه اینکه در حین کار که خسته شد و دهانش رو بست با نهایت علاقه بهش گفتم: باز کن جانِ خاله! و بیشتر از همه خودم تعجب کردم از این طرز صحبتم!!


شیچ- من هیچ وقت مظلوم نبودم، یعنی از بچگی زبون دراز بودم و حرفم رو تا جایی که میشد می زدم. ولی توی دانشگاه از بس اساتید زدن توی سرمون و هر اعتراضی می کردیم نتیجه ای نداشت جز اعصاب خردی و اتلاف انرژی، یاد گرفته بودم که از کنار مشکلات راحت گذر و به عبارتی بی خیالی طی کنم. آمّممما طرح من رو عوض کرد. یعنی روحیه ی جنگنده پیدا کردم در حد لالیگا. منتظرم اذیتی یا حق خوری ببینم از افراد شبکه، میرم و حسابشون رو می رسم. با پیگیری زیاد، با دلیل و مدرک، با لحن جدی و درون مایه ی تهدید که کارانه ام رو ندین و بخواین بخورین یه آبم روش، دیگه کار نمی کنم یا این حرفی که می زنین قانونش رو به صورت مکتوب بهم بدین تا برم معاونت بهداشت گزارش بدم؛ حقم رو که واسش زحمت کشیدم و سلامتی پا و کمر و گردنم رو واسش گذاشتم می گیرم ازشون و راستش رو بخواین خوشم میاد از این بُعد از اخلاق جدیدم!


هاچ- پسر نوجوان نشست و دهانش رو معاینه کردم. دندون ها یکی از اون یکی خراب تر. با سرزنش نگاهش کردم: بگو که تا حالا مسواک نزدی! با خونسردی نگاهم رو جواب داد و گفت: نه! ولی جنس دندونامم خوب نی، یه طایفه ننم رفته! 

خنده ام گرفت از رفتارش. 


+ نصف اون ١٦ تا رو نوشتم بچه ها. گفتم منتشر کنم فعلا اینا رو. چون ١٦ موردی واقعا خیلیییی طولانی میشد دیگه.


  • ۵۷۳

پاسخم گو به زبانی که نگاه من و توست...

  • ۱۳:۳۷

نگاهم به دندون خلفی بیمار بود و دستم تند تند آمالگام از خانوم نون می گرفت و داخل حفره ی تراش خورده می چپوند.  صدای موبایل از دوردست اومد. خیلی شبیه گوشی خودم بود. محل ندادم. بار دوم شروع به زنگ خوردن کرد و کسی جواب نداد. متوجه شدم گوشی داخل کیفمه که امروز برای اولین بار تصمیم گرفتم لااقل  سر کار درنیارم از کیفم تا اعتیادم بهش کمتر شه. به خانوم نون گفتم: حتما از شبکه است. الان زنگ می زنن به تلفن اتاق. 

آخرین تکه ی آمالگام رو چپوندم و برنیش کردم. کنجکاو بودم ببینم کی زنگ زده بهم. مادرجان شکوه بود. چکارم داشت؟ من که امروز می رفتم خونه. دلشوره گرفتم. باهاش تماس گرفتم. سریع جواب داد و با لرزش صدا گفت: چرا گوشیتو جواب نمیدی؟ نمیگی یکی یهو کار واجبت داشته باشه؟ 

-سلام مامان، خب دستم تو دهن مریض بود جواب نمی تونستم بدم.

با همون لرزش صدا که دل من رو زیر و رو می کرد گفت: خوبی؟ 

-خوبم به خدا، چی شده؟

-خواب بد دیدم. خیلی واقعی بود. خیلی بد بود.

-مطمئن باش حالم خوبه. چی دیدی؟

نفس عمیقی کشید و گفت: خواب دیدم از شهر طرحیت زنگ زدن خونه و گفتن خودتونو زود برسونین به دخترتون و قطع کردن. از وقتی از خواب پریدم حالم بده. استرس گرفتم. چرا جواب تلفنم رو ندادی؟

-عزیزدلمممم به خدا حالم خوبه. میام خونه چند روز پیشتم. قول میدم.

-باشه. برو سر مریضت. خدافظ

-خدافظ

از صبح تا حالا بغض دارم. اگه بخوام به شهر دیگه شوهر کنم یا نه برم اونور آب، وابستگی بین خودم و مادرجان شکوهم رو چه کنم؟


+ ١٦ تا خاطره طرحی دارم از دو هفته اخیر ولی حال نوشتنشون رو ندارم. چکار کنم؟ :-)))


*عنوان از هوشنگ ابتهاج

  • ۴۹۳

بازم قرص هامو فراموش کردم/ که تجویز کردی واسه بی قراری

  • ۱۹:۴۰

ببین وقتایی هست که به سرت می زنه و اراده ی نداشته ات فقط و فقط به قسمِ جونِ مادرجان شکوهت بنده. شنبه میاد و حالِ مرگ داری از اینکه بخوای دوباره بری سرکار. ولی میری. به حرف های مردم از دندون درد و دندونِ پیله کرده و سوراخ شده و شکسته شون با صبوری گوش میدی. در کمال تعجب می بینی که ظهر حالت بهتره. فرداش بعد از دهگردشی و معاینه کلی بچه ی مدرسه ای که لا به لاشون چهره ی آشنا زیاد می بینی که واست دست تکون میدن و سلام می گن و با خجالت سمت کلاسشون می دَوَن، بالاخره مقاومتت شکسته میشه و با خانوم نون به خونه ی دخترش میری و چقدرررر بهت خوش می گذره. می دونی بعدا شدیدا دلتنگ این خانواده ی مهربون و دوست داشتنی خواهی شد. حالت باز هم بهتر میشه. با دوست قدیمیت کلی چرت و پرت که اکثرش به آرزوی مرگ برای همدیگه ختم میشه، میگی! فیلم می بینی، کتاب می خونی ولی باز هم تهِ دلت می دونی که هنوز روحت خسته است و طلبکاره ازت که کم بهش رسیدگی می کنی. این میشه که وقتی به بیمار بی حسی زدی و منتظری که اثر کنه به سرت می زنه دو سه روزی مرخصی بگیری و بری سفر. قبل از اینکه پشیمون بشی به سه نفر از دوستای اون شهریت ( ! ) خبر میدی و وقتی اون ها رو ذوق مرگ حس می کنی، به مادرجان شکوهت زنگ می زنی که من آخر هفته نیستم دارم میرم سفر. 

همین...


+ ‏برای هر اتفاق تلخی یه دوران نقاهتی هست که بعد از اون همه چیز دوباره عادی میشه،

میخواد غم تموم شدن پفک باشه 

یا غم از دست دادن یک دوست.

*داوود*


*عنوان پاییز جاری از رضا صادقی



  • ۵۸۴

بذارین بررررم من...

  • ۱۱:۱۵

میگن اونچه پیر در خشت خام می بینه، جوون در آینه نمی بینه. حالا حکایت من و خانوم نونه. قضیه ی پست قبلی بود که سر به سرم گذاشته بودها؛ امروز تا وارد اتاق شدم و سلام و صبح بخیر گفتم، با شیطنت گفت: سلااااام یه خبر خوب! 

ساکت نگاهش کردم. با ذوقی بچگونه گفت: همون مرده (٤٣ ساله هه) که گفتم بهت نظر داره، دیشب زنگ زد به شوهرم خواستگاری کرد ازت! 

باز هم ساکت نگاهش کردم.

-البته نترس. شوهرم امیدش رو ناامید کرد که مگه نمی دونی خانوم دکتر نامزد داره؟ اونم جا خورد و کلی معذرت خواهی کرد.

-ایول به شوهرت. هیچ حرفی در مورد پیشنهادش ندارم بزنم فقط اینکه مامانم ٤٧ سالشه! خجالتم خوب چیزیه!

-نمی دونی خانم دکتر! انقدر حالم بد بود. افتاده بودم یه گوشه، ولی تا زنگ زد از بس خندیدم حالم خوب شد. مامانت اگر بفهمه که جاش رو گرفتم اینجا و خواستگارات با من تماس می گیرن، بیچاره ام می کنه!

این رو گفت و شروع کرد به سر به سر گذاشتنم. دو سه بار دعواش کردم و چند باری با فورسپس به کشیدن تک تک دندون هاش تهدیدش کردم ولی افاقه نکرد. آخر سر گفتم: اینطوری فایده نداره. من باید یه پسر به عنوان دوست پسرم بیارم اینجا، امیدشون رو ناامید کنم و خودم رو راحت. حیف اون همه وقتی که صرف خوشگل کردن دندوناش کردم. :-//

میگم دوستان! پسرِ پایه تو دست و بالتون ندارین که کار من راه بیوفته؟ ایشالا تو عروسیاتون جبران کنم!


  • ۷۲۲
۱ ۲ ۳ ۴ . . . ۷ ۸ ۹
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan